محفل دل شكسته ها

یــک دنيا دلتنــــــــــــــــــــگی !!!

سلام

نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:55 توسط محمد تیام| |

دلم رمان عاشقانه میخواهد که تو آن پسرک بالا بلند سینه سپرش باشی

و من دخترکی سر به هوا که با تمام سربه هوا بودن هایش

به راه آورد تو و دلت را  !!!!!!!!!!!

نوشته شده در 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:9 توسط محمد تیام| |

روحِ باران،

دلم را آشوب می کند!

و من هنوز قانعم!

به سجده هایِ عاشقی،

به واژه هایِ سادگی،

به تار و پودِ زندگی،

و به هر چیزِ زیبایی،

که دلم را در برابرِ دلت،

قرص نگه می دارد!

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:39 توسط محمد تیام| |

آسمان همه ابر...

ابر همه باران...

باران همه اشک...

اشک همه بغض...

بغض همه من...

من همه تو...

تو همه عشق...

عشق همه حسرت...

حسرت همه درد...

درد همه شب...

شب همه ماه...

ماه همه بی من، بی تو، آه... 

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:37 توسط محمد تیام| |

یکی رو دوست داری،

 

و اون فقط تورو دوست داره .....


چقدر فاصله بین این دو دوست داشتن است...

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:32 توسط محمد تیام| |

 

مادر نوشته می شود فرشته خوانده میشود......

زندگی من بر سه اصل استوار است:

نـگاه مادرم

لبــــخند مادرم

دعـــــــــــای مادرم....

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:19 توسط محمد تیام| |

وقتی نه دستی برای گرفتن هست

نه آغوشی برای گریه کردن

و نه شانه ای برای تکیه دادن ...

خنده أم واقعی نیست !

نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:21 توسط محمد تیام| |

هــــــــی رفیق ...

زیادی خوبی نکن !

انسان است ،

فراموشکار است ...!

از تنهایش که در بیاید ،

تنهایت را دور میزند !

پشت می کند به تو ،

به گذشته ات ...!

حتی روزی میرسد که به تو هم میگوید :

شما !؟

نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:17 توسط محمد تیام| |

برای خیانت ;

هزار راه هست اما هیچ کدام

به اندازه تظاهر

به دوست داشتن کثیف نیست . . .


نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 12:13 توسط محمد تیام| |

 

دوست داشتن اتفاقی ساده و زیباست ...

مثل تولد یک پروانه

 

بیشتر از تماشای پروانه ها

مبهوت حس  لحظه های تولدش از پیله باش

نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 11:13 توسط محمد تیام| |

آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن

پرنده در قفس زیبا نمی خواند

گرچه برایت تمام لحظه ها رانغمه خوانی کند

بگذار برود ...

تمام افق ها را بگردد و آواز سر دهد .

صبور باش و رهایش کن

گفته اند : اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد ...

یادت باشد قفس ،آفریننده ی عشق نیست

 

 

 

گمان نبر که دانه های رنگارنگ دل ، طبیعت آزاد این پرنده ی زیبا را اسیر تو می کند

می دانم ... می دانم ... که رها کردنش رنج می آفریند.

زیرا چه بسیار رهایی ها که به دلتنگی ها و گاه فراموشی ها می انجامد.

اما ماندن بی آنکه صادقانه دل سپردنی باشد رنجیست دردناکتر.

 

و در آن زمان که با کمترین خطایی روزنه ای در دل قفس باز شود میگریزد

آن هنگام را جه توانی کرد ؟

تو می مانی و این همه روزهایی که رنج برده ای اهلی شدنش را

رهایش کن ...

دوست داشتن را رهایی است که زیبا می کند

 

پرنده ای که به تمام باغ ها سر می زند

به تمام گل ها عشق می ورزد و

تمام سر شاخه های درختان را تنها لحظه ای میهمان می شود

واز تمام چشمه سارها می نوشد

و حتی می گذارد

شیطنت کودکان، بال او را زخمی کند

 

ایا نگه داشتنش در قفس تو را شاد میکند؟

 

ولی

اگر به سویت بازگشت بدان همیشه با تو می ماند.

و اگر رفت و دل به باغی دیگر سپرد ، به گلی دیگر

و شاید قفسی دیگر .

پس از آن تو نیست ...

بگذار رها باشد

 

دوستش بدار ...

اما گمان نبر که با اسارت ، دلی از آن تو می شود

بگذار مهر ورزیدن تو سیرابش کند

اما نگذار قلبت را گِل آلود کند

عشقی  بورز که تو را زلال تر و زیباتر می کنند

 


چه کسی گفت که عشق یعنی مالک شدن ؟

عشق یعنی درون قلب دیگری عظمت و جانی دوباره یافتن

وسعت عشق به اندازه ی دل آدمی است.

 

و همیشه عاشق والاتر از معشوق هست

از عشق زنجیری نساز که وجودی را به اسارت کشد

که ظالم ترینی

نه عاشق ترین

 

اگر هوای تو دارد باز خواهد گشت

سینه سرخی خواهد شد با ارمغانی از ترانه ها و نغمه های زیبا

که تا همیشه برایت خواهد خواند

بی آنکه هراس از دست دادن

او را در قفس افکند

 

و شاید ققنوسی شود که حتی اگر به آتشش افکنی با جانی دوباره

عاشق ترین باشد


ماه باید مجال خودنمایی بیابد  تا عظمت خورشید از نگاهی پنهان نماند

نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 10:47 توسط محمد تیام| |

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین


بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...


دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا


و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...


خـانه تـکانی دلـت مبـارک

نوشته شده در دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,ساعت 9:56 توسط محمد تیام| |

 وقتی که ...


وقتی که قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،

وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌

و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشكند ...

وقتی احساس‌ میكنیم

بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...


وقتی امیدها ته‌ میكشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...


وقتی طاقتمان تمام‌ میشود

و تحمل مان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

و مطمئنیم‌ كه‌ تو

فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی ...


آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا میكنیم

و تو را میخوانیم ...

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ میكشیم

تو را گریه ‌میكنیم ...

و تو را نفس میكشیم ...


وقتی تو جواب ‌میدهی،

دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاك‌ میكنی ...

و یكی یكی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...

گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز میكنی

و دل شكسته‌مان‌ را بند میزنی ...


سنگینی ها را برمیداری

و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...


بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی

و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میكنی،

و دعاهایمان‌ را مستجاب ...

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را
شیرین میكنی

و دردها را درمان

ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها
سفید سفید ...

نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت 9:56 توسط محمد تیام| |

توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت :

می خورم به سلامتی 2 بوسه !!!

بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم 2 بوسه ؟؟؟!!!

گفت :

اولیش اون بوسه ای كه مادر بر پیشانی بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !!!

دومیش اون بوسه ای که بچه بر پیشانی مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه . . .

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط محمد تیام| |

 

یه روزهای سختی تو زندگیه آدما هست ،

که نیاز دارن به یکی که درکشون کنه ...

اما ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:55 توسط محمد تیام| |

رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند

همراه کسانی بودم که همراهم نبودند

وسیله کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم

دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم

و تو چه دانی که عشق چیست

عشق سکوتی است در برابر همه اینها !!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:39 توسط محمد تیام| |

 

چـگـونـه ایـنـجـا را تـرک کـنـم و

ـه دنـبـال سـرنـوشـت بـگـردم؟!

وقـتـی در گـوشـه ، گـوشـه ایـن شـهـر

بـا تـو خـاطـره دارم؟؟؟!!!

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط محمد تیام| |

آدم که تنها باشد

عاشق عکس هم میشود...

انگار که تنهایی

فقط دنبال جمع کردن حسرت است...

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:47 توسط محمد تیام| |

زمستان است

و من شنیده ام که روزها کوتاه تر می شود

ولــــی

نمیدانم چرا دارند این روزها

هی بلند تر میشوند ؛ بی تو !!!

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط محمد تیام| |

مـن و تـو از همان روز اول،

محکوم به از دست دادن بودیم!

تـو، همان یک ذره احسـاسـت را…

و مـن…

تمـام زنـدگـی ام را! ...

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:1 توسط محمد تیام| |

 

در زندگی

هرکسی را که دوسـت بـداری از او ضعیف تری

زیرا برای "راضـی نگـه داشتـنش"

حاضری دست به هرکار اشتباهی بزنی...

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:58 توسط محمد تیام| |

لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام ....

برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم …

آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:54 توسط محمد تیام| |

عجیب است دریا ...!!!

همین كه

غرق می شوی

پس می زند تو را...

درست

مثل آدم ها ...!!!

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:46 توسط محمد تیام| |

یکی بود
آن ‌یکی‌ هم، بود
قسمت نبود!

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:38 توسط محمد تیام| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:18 توسط محمد تیام| |

حواس تنهایی ام را با خاطرات

با تو بودن

پرت کرده ام …

بگو کسی حرفی نزند ...

بگذار

لحظه ای آرام بگیرم …

 

نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:22 توسط محمد تیام| |

خدایااااا
یک مرگ بدهکارم و هزاران هزار آرزو طلبکار
دیگه بریدم و خسته ام
یا طلب ام را بده یا طلبت را بگیر :|

 

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 11:55 توسط محمد تیام| |

چه موجود عجيبي است اين انسان

وقتي صدايش مي کني، نمي شنود

وقتي به دنبالش مي روي، نمي بيند

وقتي دوستش داري، به فکرت نيست.

               اما...


وقتي مي شنود که ديگر صدايت گرفته

 

وقتي مي بيند که خسته در راه افتاده اي 

وقتي به فکرت هست، که ديگر نيستي
 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 11:51 توسط محمد تیام| |

بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست

و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 11:48 توسط محمد تیام| |

 

 

در دنياي مجازي

ادمهايي ديدم واقعي تر از هر واقعي!

و در دنياي واقعي اما

آدمهايي ديدم

كه از آدمهاي مجازي هم مجازي تر بودند!

نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,ساعت 11:13 توسط محمد تیام| |


Power By: LoxBlog.Com