محفل دل شكسته ها

یــک دنيا دلتنــــــــــــــــــــگی !!!

بعضـــي اَشــکهــــا هَستَند بــــي دَليل
بــــي بَهانـِـــه
يــِـک دَفعــِــه اي
نِصفـــــِـــــــ شَبــــي
عـَـجيب، آدَم را آرام مـيکُنَند . . .

 

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:13 توسط محمد تیام| |


کاش میدانستی که من هم، پا به پای تـــو ، تمام روزهای بارانی را گریستم . . .

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط محمد تیام| |

تلخ تر از خود جدايی ها...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده...
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند. . .

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 14:11 توسط محمد تیام| |

آدمـای دلتــــــــــنگ
وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند
یهو سرشونو برمیگردونند اونوری
یکم ثابت میشن
یواش یواش چشاشــــــون پر از اشـــــــک ميشه

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط محمد تیام| |

خدا رو شکر خوشبختی ،

چقدر این حرف گفتنش سخته . . .

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط محمد تیام| |

برگ های پاییزی
سرشار از شعور ِ درخت اند
و خاطرات سه فصل را بر دوش می کشند
آرام قدم بگذار
بر چهره ی تکیده ی آن ها
این برگها حُرمت دارند...
درد ِ پاییز ،درد ِ ” دانستن ” است

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:2 توسط محمد تیام| |

یه وقتی هم هست
که مــــزه‌ ی بودن یکی یه جوری رفته زیر دنـــدونت
که وقتی دوری ازش
همه‌چی می‌شه زهرمــــــــار. . .!

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:56 توسط محمد تیام| |

مثل وقتی که عاشقت شدم
باران می بارد،
فکر کنم
دوباره یکی
عاشقت شده . . .

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط محمد تیام| |

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:42 توسط محمد تیام| |

منم مثل تو مات اين قصه ام ، توام مثل من امشبو دعوتي،

درست توي همين ساعت و ثانيه، سزاوار زيباترين رحمتي ،

تو اين حس و حال عجيب و غريب ، دوتا بال ميخواهي كه روي شونته،

تو از هر مسيري بري ميرسي، تو از هر دري بگذري خونته

 

 پرنده شباهت من و تو در 2 چيز هست

 

اول :منم مثل تو توي اين دنياي بزرگ خيلي تنها هستم

دوم:اينكه من و تو اگر تنها هستيم ولي خدا رو داريم.

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:21 توسط محمد تیام| |


 

گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده . . .

گفتم: اگه بارون نیومد چی؟

 

 

گفتی: اگه چشم قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره . . .

گفتی: اگه چشم قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره

 

 

گفتی: به چشم . . .

حالا امروز من دارم گریه میکنم

 

 

اما آسمون نمی باره . . .

تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی . . .!

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:8 توسط محمد تیام| |

 

به من گفت برو گورِت رو گم کن …


و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !


کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :


“زبانم لال !”

نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط محمد تیام| |


ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :

اگر کاری که " عشق " با من کرد با تو می کرد

چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟

نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:43 توسط محمد تیام| |

 

این روزها 

دلم اصرار دارد فریاد بزند!
اما من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!

این روزها
من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام !

 تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:17 توسط محمد تیام| |


Power By: LoxBlog.Com